یاداشت محمد رضا مرادی طادی عضو شورای مرکزی حزب ندای ایرانیان
میراثِ خمینی
محمد رضا مرادی طادی عضو شورای مرکزی حزب ندای ایرانیان

میراثِ خمینی
محمدرضا مرادی طادی عضو شورای مرکزی حزب ندای ایرانیان
امروز که در تقویم سالگرد درگذشت آیت الله سید روح الله خمینی، رهبر اسطورهای انقلاب 57 است، فرصتی است برای بازاندیشی و تأمل در میراث و تاثیری که آن بزرگ بر تاریخ معاصر ما داشته است. چنین کاری، برخلاف تکرار آیینی و مناسکی این سالگرد، که به صورت رسمی برگزار میشود، برای اهلِ نظر و کسانی که بخواهند منطقِ تحولات سیاسی در ایران را (بدون پیشداوریهای ایدئولوژیک و مُغالطۀ خَلطِ تبار؛ یعنی اشتباه گرفتن نتایج یک پدیده با منشاء و نیات اولیۀ کنشگرانِ دخیل در آن) بفهمند کاری واجب و ضرورتی تاریخی است.
شخصاً خمینی را، بابت سه ایده و کنش بسیار بزرگ و سترگ و درخشانی که داشته ستایش میکنم و از این جهت او را انسانی موثر و موفق در تاریخ معاصر ایران میدانم: الف) تجلی ارادۀ عمومی: خمینی در انقلاب 57 برای اولین بار ارادۀ عمومی یک ملت را بر صحنۀ حیات سیاسیاش کشاند. به تعبیر فوکو، ارادۀ جمعی/عمومی، افسانهای سیاسی بود که تنها در انتزاع ذهن فیلسوفانی همچون روسو امکان طرح پیدا کرده بود. حتی در تاریخ غرب مدرن نیز چندان دیده نشده بود. به همین دلیل، وقتی در ایران به زعامت خمینی، بروز و ظهور یافت، روشنفکران فرانسوی را سرمست کرد. فوکو مینویسد: «ما تاکنون ارادۀ جمعی را ندیده بودیم!» خمینی به ما ایرانیان نشان داد که میتوان ید واحده بود. مطالبات داشت و برای همین مطالبات، یک ملت، یک نفر شد، در یک پیکرۀ واحد متجسد شد و آن مطالبات را فریاد کرد. و البته که آن مطالبات هنوز هم ارزشمند و مقدساند و «قابل مطالبه!» ب) ایدۀ جمهوریخواهی: در حالی که ایران پسامشروطه همچنان درگیر نظام پادشاهی و یکهسالاری بود، و شقِّ بدیل حکومت اسلامی نیز طرح شده بود، و از جهاتی درسگفتارهای سال 1348 نجف که بعداً با نام ولایت فقیه منتشر شد، جای چندانی برای حضور ارادۀ جمعی ملت در دستگاه سیاست متصور نبود؛ ولی خمینی از مصاحبههای پاریس تا اولین ماههای قبل از تدوین پیش نویس قانون اساسی از «ایدۀ جمهوری خواهی» دفاع کرد. حتی اگر کسی با موضوع «جمهوری اسلامی» در ساحت تئوریک مشکل داشته باشد و آن را متضمن تناقض و پارادکس بداند، ولی نمیتواند از نفسِ مطرح شدن ایدۀ مدرن جمهوریت و تحقق آن در تاریخ معاصر ناراضی باشد و آن را پیشرفتی خیره کننده لحاظ نکند. خمینی بود که با دفاع از ایدۀ جمهوری خواهی، آن را وارد تاریخ سیاسی و اجتماعی ما کرد. ج) فقه المصلحه آخرین تاثیر ساختاری و کلان خمینی بر تحولات اجتماعی ما طرح و دفاع از عنصر «مصلحت» در فقه سیاسی و شیوههای حکمرانی بود. خمینی بر خلاف آن چه که میگویند و گفتهاند «بنیادگرا» نبود. در ژرفنای دیروزِ سپریشده محبوس نبود. تحولات و مقتضیات زمان را میفهمید و از همین جهت وقتی عملاً متولی حکومت شد، ماهیت سیال و هر لحظه دگرگونشوندۀ دولت و سیاست را به خوبی دریافت. با همین درک بود که پراگماتیسم سیاست را وارد فقه سیاسی کرد. امروزه اگر میشود تضادِ میانِ اموراتِ عرفی که در مجلس تصویب میشود؛ و ثابتاتِ فقهی-شرعی، که در شورای نگهبان متجلی میشود؛ را در مجمع تشخیص رفع و رجوع کرد، ناشی از همین ابداع نظری است؛ والا بن بست سیاست در ایران تاکنون دو صد چندان بر مشکلات افزوده بود.
بنابراین، از منظر تاریخ اندیشۀ سیاسی، خمینی با این سه تاثیرگذاریاش، کنشگری موفق بوده است. جالب اینجاست که همۀ بحرانهای ما برآمده از عدم توجه، نادیده گرفتن یا نقض همین سه ایده است: ارادۀ عمومی ملت؛ جمهوریخواهی؛ و عنصر مصلحت. مطالبۀ همین سه ایده باید در دستورکار همۀ کسانی باشد که مدعیاند حواری مکتب خمینیاند. باید پایبندی به این سه ایده را محک و معیار گرفت تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!