یادداشتی از کیومرث حکیمی رئیس شاخه جوانان شعبه تهران
مجلس هفدهم ملی ومصائب آن
مجلس هفدهم شورای ملی همان مجلسی بود که انتخاباتش توسط دکتر مصدق برگزار شده بود، اما مصدق به دلیل آنچه دخالت ارتش و دربار می خواند روند برگزاری آن را نیمه کاره رها کرد به همین دلیل بر خلاف تمامی مجالس پیشین به جای ۱۳۶ نماینده تنها با ۷۹ نماینده مجلس هفدهم تشکیل شد
در انتخابات دور هفدهم مجلس شورای ملی جبهه ملی در کلانشهرها به توفیق نسبی دست پیدا کرد به طوری که هر ۱۲ کرسی شهر تهران را کسب نمود و در مجموع حدود ۳۰ نماینده مستقیم و غیر مستقیم را راهی مجلس کرد، این انتخابات به ویژه در شهر های کوچک و روستا ها تحت تاثیر نفوذ درباریان و نبود نظارت دقیق بر روند انتخابات همراه بود که همین امر سبب شد تا روند برگزاری انتخابات متوقف شود و برگزاری انتخابات نیمه کاره رها شود.
با این وجود برتری شکننده جبهه ملی و نیروهای همسوی آنها سبب گشت تا پس از استعفای سید حسن امامی در ابتدا آیت الله کاشانی و سپس عبدالله معظمی از نیرو های جبهه ملی به ریاست آن برگزیده شوند. ایت
اما همین برتری شکننده و همچنین عدم همسویی برخی از نمایندگان نزدیک به جبهه ملی با سیاست های دکتر مصدق سبب شد تا مصدق آرام آرام به فکر برگزاری همه پرسی و انحلال مجلس بیوفتد
مصدق پس از تشکیل مجلس هفدهم شروع به اصلاحات گسترده در عرصه های گوناگون کرد و از مجلس درخوات اعتای اختیارات فرا قانونی برای تصویب طرح های که باعث کاهش نفوذ دربار در امور مملکت می شد را می کرد با این حال شروع اختلافات او با مذهبیون مجلس به ریاست آیت الله کاشانی او را از رسیدن به این مهم باز می داشت، شاید بتوان نقطه عطف و اوج این قضایا را در صدور حکم جلب برای اردشیر زاهدی، مظفر بقایی و در مقابل حمایت آیت الله کاشانی از این دو و پناه دادن او به اردشیر زاهدی در ساختمان مجلس دانست و اشاره کرد.
در انتها زمزمه طرح استیضاح دولت توسط مجلس باعث شد مصدق دست به انحلال مجلس و برگزاری همه پرسی بزند
عباس میلانی، مورخ ساکن کالیفرنیا میگوید، مصدق در تابستان ۳۲، به کلی از مجلس ناامید شده بود. به گفته این استاد دانشگاه، مصدق اصولاً از نتایج انتخاباتی که برگزار کرده بود هم راضی نبود و معتقد بود که مجلس، قصد دارد او را از قدرت برکنار کند.
و این برکناری برای مصدق تنها از دست دادن قدرت سیاسی معنا نمیشد. آنگونه که از نوشتههای او برمیآید، در این مقطع، مصدق برکناری از نخستوزیری را توطئهای برای شکست نهضت ملی کردن نفت میدانست و معتقد بود که اگر از نخستوزیری کنار برود، همه دستاوردهای این جنبش از بین خواهد رفت و وضعیت نفت ایران به پیش از ملی کردن نفت باز میگردد.
با چنین ذهنیتی، مصدق تصمیمی سرنوشت ساز گرفت. او برای جلوگیری از سقوط دولتش ابتدا از نمایندگان هوادارش خواست که از مجلس استعفا کنند و سپس تصمیم گرفت به کلی مجلس را منحل کند.
به گفتهٔ خود مشاورین دکتر مصدق، یعنی دکتر صدیقی و سنجابی، به هیچ وجه در قانون مرجعی برای رجوع به رفراندوم وجود نداشت. دکتر صدیقی به دکتر مصدق به تصریح گوشزد میکند که این کار به دو دلیل به صلاح نیست: «۱- شما اسمتان را به عنوان کسی که قانونمدار هستید ساختهاید و سرمایهٔ سیاسیتان هم بر همین اساس است. نیایید کاری بکنید که در قانون محلی از اعراب ندارد، یعنی انجام یک رفراندوم. ۲- اگر مجلس را منحل کنید، شاه حق برکناریتان را پیدا میکند و ممکن است از این حق استفاده کند» و دکتر مصدق میگوید: «نه، جرأت نمیکند!».
دکتر مصدق فکر میکرد که بعد از تجربهٔ ۳۰ تیر، دیگر شاه جرأت نمیکند برکنارش کند، ولی محاسباتش اشتباه بود.
وضع اقتصاد هر روز بدتر میشد، شکاف در نهضت ملی بیشتر میشد، قدرت روزافزون حزب توده غرب را به ترس میانداخت، شعارهای رادیکال حزب توده، شعار بستن سفارت امریکا که در تظاهرات ۳۰ تیر داده شد، همه کمک کرد و کفهٔ ترازو را به آن سو برد و آنچه که آخرین قدم لازم بود برای اینکه شاه آن رغبت و جرأت کافی برای برکناری مصدق را پیدا کند، همان انحلال مجلس بود.»