نامه دبیرکل حزب ندای ایرانیان به فرمانده نیروی انتظامی

۲۵ شهریور ۱۴۰۱ | ۱۵:۳۵ کد : ۴۷۸ اخبار مهم
خیلی از ما دیشب در میانه بیخوابی‌های مشترکمان، حتما به این فکر کرده‌ایم که از انسانیت‌مان استعفا بدهیم، به خدا بگوییم دیگر طاقت و تحملِ آنچه بابت انسانیت‌مان بر دوش‌مان گذاشته‌ای نداریم
نامه دبیرکل حزب ندای ایرانیان به فرمانده نیروی انتظامی

ندای ایرانیان: دبیرکل حزب ندای ایرانیان خطاب به سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی نامه نوشت. متن نامه به شرح زیر است.

به نام خدای همه

 

آقای فرمانده سلام!

 

جناب آقای سردار حسین اشتری فرمانده انتظامی جمهوری اسلامی سلام!

 

جناب فرمانده، من دیشب بیدار بودم، درست‌تر بگویم بیخواب بودم. فکر و خیال که به آدم هجوم می‌آورد بیخواب می‌شود. خیلی وقت است که ما بیخوابیم، پذیرفته‌ام بیداری هم دیگر مالِ ما نیست.

 

دلیلِ بیخوابیِ دیشب‌م چیزی بود که فکر خیلی از ما را مشغول کرده بود، همه ما این روزها و شب‌ها به مناسبتِ چیزهایی که با هم شاهدیم و به مناسبتِ آن چیزهایی که باهم از آن رنج می‌بریم و ما مردم به واسطه بیخوابی‌های مشترکمان به هم شبیه شده‌ایم.

 

حتماً خبرش به گوشِ شما هم رسیده است. نیروهای تحت فرماندهی‌تان در گشت ارشاد (که خود این روزها مُنکری شده نیازمندِ نهی)، دخترکی بیست و دو ساله را، تقریباً شبیه اغلب دخترانِ این کشور، که آنها هم شب‌ها با فکر و خیال‌هایی از جنسِ هم بیخوابند، به قصدِ آنچه توجیه و آموزش و ارشاد می‌خوانید، «هدایت» کرده‌اند به یکی از بخش‌های پلیس تهران (و بگذریم که هدایت با آن سنگینی که خدا بر دوش پیامبر با آن عظمتش گذاشته، چه راحت به سخیف‌ترین واژه تبدیل شده، و چه توهینی از این بالاتر به پیامبر می‌شود کرد!) و حتماً که این هدایت و توجیه و آموزش با رعایتِ همه اصولِ امر به معروف و دستورالعمل‌های انسانی، اخلاقی و دینی توسط آموزش دیده‌ترین نیروها اِعمال شده، تقریباً مشابه آنچه تاکنون در باره‌ی دیگر دخترانِ شبیه مهسا اِعمال شده.

 

خیلی از ما دیشب در میانه بیخوابی‌های مشترکمان، حتماً به این فکر کرده‌ایم که از انسانیت‌مان استعفا بدهیم، به خدا بگوییم دیگر طاقت و تحملِ آنچه بابت انسانیت‌مان بر دوش‌مان گذاشته‌ای نداریم و شایسته مقام نمایندگی‌ات بر زمین نیستیم. دیشب در حینِ بیخوابی‌م فکر می‌کردم اگر سنگ بودم چه می‌شد؟ سنگ هم تا حالا نرم شده بود از این اتفاق‌ها. خاک شده بود، ای خاک بر سرِ من.

 

آخرش را برایتان بگویم، مهسا را برده بودند به یکی از بخش‌های پلیس با رعایت همه آنچه در اینگونه موارد روال است، که ناغافل از بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان سر درآورد. مرگ مغزی و سکته قلبی با هم، باورتان می شود؟ ما که باور کردیم، این روزها عارضه قلب و مغز در میانِ دختران بیست و دوساله عارضه‌ای فراگیر شده است، اگر باور ندارید حتماً این چند شب اخبار بیست و سی را ببینید.

 

جناب سردار حسین اشتری، خوب می‌دانم که در این مدت بدونِ سیاسی کاری برای حفظ امنیت و آرامش مردم در مبارزه با شرارت و زورگیری و دزدیِ فراگیر و روزافزون که گریبان گیرمان شده با همه قوا و توان ایستاده‌اید. اما...

از روحیه‌ای که از شما سراغ دارم نمی توانم بپذیرم در برابر فجایعی از این دست آرام بمانید و از کنارش به آرامی بگذرید.

 

پیشنهاد می‌کنم با نیتِ عمل به وظیفه انسانی، اخلاقی، دینی، شرعی و هرآنچه به آن معتقدید و نه با هدفِ جمع کردنِ ماجرا، عوامل این فاجعه و حوادثِ مشابه را خودتان به دادگاه بکشانید، گشتِ ارشاد تحت مدیریت‌تان را تعطیل کنید، محکم بایستید و بگذارید خانواده مهسا در آرامش کامل و بدون دخالت دیگران کارهایشان را بکنند و حرف‌هایشان را بزنند. شخصاً فرماندهی کنید تا یک بار روایت درست و دقیق ماجرا را از زبانِ همه شاهدان بشنویم و ببینیم.

لازم است مردم به پلیس‌شان اعتماد داشته باشند، در حد اختیارات و توان‌تان برای این چند کار فرماندهی کنید و بعد از همه اینها اگر دیدید وجدان‌تان و فکرتان آسوده نشد، لطفاً استعفا بدهید.

 

آقای فرمانده! نوشته‌ام تلخ بود، خودم تلخ‌تر از این شده‌ام، خاک بر سرِ من که برای تسلای دل خانواده مهسا و همه آنهایی که دیشب بیخواب شده بودند کاری از دستم بر نمی‌آید.

 

سیدشهاب‌الدین طباطبایی

۲۵ شهریور ۱۴۰۱- یک روز مانده به اربعینِ سالار آزادگان جهان

کلید واژه ها: ندای ایرانیان شهاب طباطبایی نامه به اشتری مهسا